انسان، آزادی، عبودیت


 

1- معنای آزادی:

آزادی واژه ای است که همه انسانها در طول تاریخ به آن عشق ورزیده اند. این علاقه موجب شده است حتی مستبدترین حکومتها در خطابه های خود از این واژه دم بزنند و بیش از هر واژه دیگری از این واژه بر ضدّ آن استفاده شود. این سوء استفاده ناشی از ابهام در معنای آزادی است. می توان گفت افرادى را كه به نظام، و قيود و آداب سپاهيان و ساير ارباب مناصب مقيّد نباشند، آزاد مى‏نامند. «آزادى»، رهايى از هر نوع يا برخى التزام‏ها و قيود است. در ابتدا آزادی در مقابل بردگی قرار داشت، اما امروزه معنای گسترده تری دارد. تا آنجا كه در مكاتب غربى امروز، مسأله‏ى آزاد عقيده، آزادى بيان، آزادى سرنوشت، و غيره مطرح شده است. آزادی یک مفهوم نسبی است. یعنی آزادی از چیزی و پناه بردن به چیز دیگر. بنابراين، در هر آزادى بايد دو طرف سلبی و ایجابی ملاحظه شود.

آزاديخواه، وضع موجود را به صلاح خويش ندانسته و پيوسته از آن مى‏گريزد تا حالت ديگرى- كه آن را به سود خود و يا ملت خويش مى‏انگارد- به دست آورد. باید دید عامل تعیین کننده صلاحیت چیست؟ تا این نکته مشخص نشود، مفهوم حقیقی آزادی مشخص نمی شود و یک نوع آزادی جنگلی تلقی می شود.

1-1- ملاکهای تعریف آزادی:

1-1-1- گرایشهای درونی:

ممکن است صلاحیت، به معنای امکان  بهره‏گيرى از غرايز به صورت بدون مرز باشد. اگر بنا باشد محور آزادى رفع موانع از اشباع اين نوع از غرايز باشد، نتيجه‏ى آن جز جنگ و نزاع و نابودى بشر و از بين رفتن ارزش‏هاى اخلاقى، چيز ديگرى نخواهد بود و لذا محور بودن تمايلات درونى را در آن حدّ مى‏پذيريم كه اوّلا بر سعادت انسان، و ثانيا بر سعادت جامعه لطمه‏اى وارد نكند.

1-1-2- آداب و رسوم:

ملاک دوم برای تعیین صلاحیت، حفظ آداب و رسوم و به اصطلاح فرهنگ ملت‏ و مبارزه با هر نوع عاملى كه درصدد محو فرهنگ ملت است. باز هم باید بپذیریم که آداب و رسوم تا حدّی محترم است که به سعادت فرد آسیب نزند و موجب تضییع حقوق دیگران نیز نشود.

1-1-3 داوریهای خود:

این ملاک، هم عامل گريز از چيزى، و هم محدود كننده‏ى آزادى است. چه‏بسا خرد انسان، او را به گريز از چيزى دعوت كند، ولى از سوى ديگر، آزادى او را با يك رشته قوانين محدود مى‏سازد. از آنجا که آزادى مطلق با نابودى انسان همسوست و آفرينش انسان با يك رشته‏ى محدوديت‏ها عجين مى‏باشد(مثلا هرچیزی را نمی تواند بخورد یا بنوشد، هرطور خواست نمی تواند حرکت کند و جست وخیز نماید)، پس آزادی هدف نیست بلکه وسیله ای است برای رسیدن به کمال(که با ملاکهای خاصی تعریف می شود). پس مانعى نخواهد داشت كه خرد آزادى مضر را از آزادى مفيد بازشناسد و از اوّلى بپرهيزد و به دومى روآورد. انسان خردمند، زندگی اجتماعی را بر زندگی فردی، به خاطر منافع بسیاری که دارد، ترجیح می دهد. اساس زندگى اجتماعى، احترام به حقوق يكديگر و عدم تجاوز به حريم ديگران است در غير اين صورت رشته‏ى زندگى از هم گسسته و عرصه‏ى زندگى به صورت يك جنگل درمى‏آيد. بنابراین فرد خردمند برای رسیدن به یک سری منافع، محدودیتها را می پذیرد.

اما باید اعتراف کرد که آگاهی خرد، از مصالح و مفاسد به شکل کلّی آن، محدود است. علاوه بر این  تمايلات سركشى بر وجود انسان حكومت مى‏كند كه جلوی داوری صحیح عقل را می گیرد. پس خرد برای تکامل انسان کافی نیست و لازم است مصالح و مفاسد از طرف منبعی که به همه آنها آگاه است، به انسان تعلیم داده شود. این امر ضرورت بعثت انبیا را نشان می دهد.

1-1-4- وحی الهی:

وحى الهى از جانب آفريدگار انسان است كه مصنوع خود را بهتر از ديگران مى‏شناسد و از نيازهاى واقعى و نيازهاى كاذب او كاملا آگاه مى‏باشد. خالق انسان در رتبه‏ى انسان نيست كه رقيب و مخالف او باشد، بلكه در ساخت برترى قرار دارد كه به انسان از ديدگاه يك معلّم دلسوز و مهربان مى‏نگرد. طبعا نبايد دستورهاى او را مخالف آزادى دانست بلكه بايد آن را به عنوان تعديل غرايز سركش و بر انگیختن عقل تلقّى كرد. پیامبر(ص) می فرمایند «خداوند هيچ پيامبر و رسولى را برنيانگيخت جز اين‏كه خردها را تكميل كند، از اين نظر بايد خرد پيامبر بالاتر از خردهاى امت او باشد»[1]

واقعيت آفرينش انسان بندگى و وابستگى او به جهان بالاست، و اين واقعيت جزو آفرينش اوست و هر كارى انجام دهد بندگى خود را نمى‏تواند نسبت به خالق خود منكر شود، چنانچه قرآن نيز اين انديشه را چنين بيان مى‏كند«آنچه در آسمان‏ها و زمين است بنده‏ى رحمن (خدا) مى‏باشد»[2] اگر در ميان برخى از غريبان تعاليم دينى كم‏رنگ شده و احيانا دين را رقيب آزادى مى‏انديشند به خاطر اين است كه از رابطه‏ى واقعى بشر با خالق، آگاهى صحيح نداشته و لذا در فكر دين‏زدايى از جامعه خود هستند. علّت دیگر ممکن است کارهایی باشد که ارباب کلیسا به اسم دین انجام داده اند و باعث شده است، غربیان به جای اینکه با استناد به دین، ارباب کلیسا را محکوم کنند، با استناد به تعالیم کلیسا، دین را محکوم کرده اند.

1-2- معنای آزادی در غرب:

آزادی در غرب پیش از این معنای ضد استبداد داشت، ولى با گذشت زمان اين واژه‏ى مقدّس به تدريج معنى ديگرى به گرفت و آزادى با بى‏بندوبارى و اباحيّت يكسان شد. این تعریف از آزادی به وضوح مخالف خرد است. زیرا اصول اخلاقی هستند که ضامن بقای جامعه و حفظ کرامت بشر هستند. پس نفى آزادى رايج در غرب به معنى پذيرش استبداد نيست، زيرا پذيرش آزادى در مقابل استبداد غير از پذيرش آزادى به معنى رهايى از قيود اخلاقى و ارزش‏هاى والاى انسانى است. از طرفی، کسی مى‏تواند پرچم آزادى را به دست بگيرد كه از چهارده قرن قبل خود را رهايى‏بخش انسان‏ها از غل و زنجيرها معرّفى كرده است[3] نه غرب استعمارگر که تاریخ دویست ساله آن نشان می دهد که در پس شعارهای پوچ آزادی که سر می داد، تنها غارت و  سلطه بر ملتهای ضعیف را در سر داشت. دردهای اجتماعی که شرق گرفتار آن است در سایه احیای خردورزی و در سایه آن وحدت ملّتها درمان می شود و نه در سایه آزادی دروغین غربی.

آنچه آزادی واقعی را به بشر هدیه می کند، عدالت است که سرلوحه برنامه انبیاء الهی قرار داشته است. رسول اکرم(ص) از طرف خداوند دستور می گیرد که بگوید «من مأمورم در ميان شما به عدالت رفتار كنم‏»[4] خداوند حتی درمقابل دشمن نیز فرمان عدالت می دهد «دشمنى با جمعيتى شما را به گناه و ترك عدالت نكشاند، عدالت كنيد كه به پرهيزگارى نزديك‏تر است‏»[5] يكى از ميوه‏هاى شيرين عدالت، آزادى بيان و عقيده است. البته واضح است که ميان نشر عقيده و انديشه بدون نفاق و تزویر، و تبليغات سوء ويرانگر بايد فرق گذاشت‏.

 

1-3- اصل مشترک در تعاریف آزادی:

برای آزادی تعریفهای متفاوتی شده است که وابسته به جهان بینی های متفاوت است. اما می توان یک نکته مشترک در آن یافت و آن اینکه «آزادی فراهم ساختن شرایط شکوفایی استعدادهای بشر است». انبيا و پيامبران مناديان آزادى به اين معنى بودند، يعنى پس از رفع موانع شرايط تكامل را براى همگان فراهم مى‏آورند. مساله این است که در جهان بینی الهی استعدادهای بشر بسیار فراتر از استعدادهای مادی اوست و بنابراین دین به گونه ای برای رشد استعدادهای مادی بشر برنامه می ریزد که استعدادهای فرامادی او معطل نماند و به طور متوازنی رشد نماید. حضرت علی(ع) می فرمایند  «خداوند ... پى‏درپى رسولان خود را به سوى آنان فرستاد تا پيمان فطرت را از آنان مطالبه نمايند و نعمت‏هاى(استعدادهای) فراموش شده را به ياد آنها آورند و با ابلاغ دستورات خدا حجت براى آنها تمام كنند، گنج‏هاى پنهان عقلها را آشكار سازند» مسلّما نظامات استبدادى با چنين ايده‏اى در تضادند. شكوفايى استعدادها در گرو اموری است كه با استبداد سازگار نيست: 1. خلّاقيت و آفرينش‏گرى روزافزون 2. وظيفه‏شناسى و تعهد بر انجام عملى كه بر عهده گرفته شده است 3. روحيه‏ى تعاون و مشاركتى كه برادروار براى به منزل رساندن بار، همكارى كنند. در نظامهای استبدادی تنبلى و سرخوردگى جاى خلّاقيت، عصيان‏گرى جاى وظيفه شناسى و كارشكنى جاى تعاون را مى‏گيرد.

 

2- همسویی آزادی و دین سالاری:

برای آنکه نشان دهیم، دین سالاری و اطاعت و بندگی از خداوند به هیچ وجه با رشد استعدادهای انسان(که آزادی نوید آن را می دهد) در تضاد نیست، به مقدماتی نیاز داریم که در زیر به آنها می پردازیم.

2-1- ضرورت زندگی اجتماعی:

اگر معنای آزادی را وجود شرایط و امکان رشد تمامی استعدادهای بشر بدانیم، بدون شک نمی توان انکار کرد که بخش عمده ای از استعدادهای بشر، در سایه زندگی اجتماعی قابل رشد و تکامل است. بسیاری از استعدادهای انسان در سایه تشکیل خانواده که ساده ترین شکل اجتماع است بروز می کند. برای مثال استعدادهای عاطفی بشر در این کانون(یا سایر ساختهای اجتماعی مانند گروه دوستان) مجال بروز می یابد. حتّی برخی استعدادهای غریزی و طبیعی بشر مانند غریزه جنسی او نیز در خانواده رشد می کند و اگر بنا باشد چنین غرایزی به صورت لجام گسیخته ارضا شود، باعث تعدّی به سایر افراد بشر و سلب آزادی آنها می شود. از طرفی حتی غرایز خوردن و آشامیدن نیز در سایه زندگی اجتماعی به شکل مطلوبتری قابل ارضا است. بشر به تنهایی قادر به تامین تمامی خوراک مورد نیاز خود نیست و ناچار است به دسته خاصی از آنها قناعت کند.

از آن گذشته فارغ از مساله آزادی و رشد استعدادها، انسان ناگزیر از پذیرش زندگی اجتماعی و به تبع آن حاکمیت قانون است. انسان به صورت فردی، توانایی ایجاد امنیت و آسایش کامل خود را ندارد و نیاز دارد که به نیروی اجتماع که قدرت او را در برابر مشکلات و خطرات بالاتر می برد، متوسل شود. تاریخ نیز همیشه گواه این بوده است که زندگی انسانی همواره در قالب اجتماعات هرچند کوچک وجود داشته است.

2-2- محدودیت آزادی در جامعه مدنی:

به علت حس خوددوستی بشر و ترجیح منافع خود بر دیگران، به طور طبيعى در هر اجتماع، تنازع و اختلاف رخ مى‏نمايد. ازاين‏رو، اجتماع بشرى نيازمند نظم و انضباط است. تنظيم حيات اجتماعى به گونه‏اى كه عارى از اختلافات و تنازعات ناروا باشد، جز از راه وجود قوانين مناسب و مجرى شايسته محقّق نمى‏شود. بنابراین بشر علاوه بر ناگزیری از زندگی اجتماعی، ناگزیر از پذیرش قانون است.

در «جامعه مدنى» انسان‏ها از روى آزادى دست به تأسيس نظامهاى اجتماعى مى‏زنند و حكومتى را با تمام شاخه‏هاى خود پديد مى‏آورند و مجلسى را براى قانون‏گذارى فراهم مى‏سازند كه تمام افراد آزادى خود را با اين قوانين تطبيق دهند. تفاوت جامعه مدنى با دين‏سالارى در اين است كه اصول و كليات قوانين در جامعه دينى از جانب خداست درحالى‏كه جامعه مدنى مشروعيت خود و قوانين حاكم بر جامعه را از رأى مردم مى‏گيرد و درهرحال آزادى‏ها محدود مى‏شود و افراد مخالف مجازات مى‏گردند. پذيرفتن جامعه مدنى پذيرفتن قوانين و مقررات آن و در نتيجه محدوديت آزادى است.

2-3- اطاعت از خداوند مانع از رشد استعدادها نیست:

برخلاف آنچه اومانیستهای غربی پنداشته اند، میان خدا محوری و انسان محوری كمترين تضادى نيست. زيرا اين دو، رقيب هم و دشمن يكديگر نيستند كه بگوييم خدا يا انسان، بلكه انسان بر اثر پيوستگى به آن درياى نامتناهى از او مدد مى‏گيرد و سعى مى‏كند كه خود را به مركز كمال نزديك سازد. خدا در قرآن می فرماید «اي انسان تو با تلاش و رنج به سوى پروردگارت مى‏روى و او را ملاقات خواهى كرد»[6] اساساً خالق انسان به سبب بی نیازی و قدرت مطلقی که دارد، انسان را رقیب خود نمی انگارد تا او را از کمالاتش محروم کند (متاسفانه رقابت بین خدا و انسان در کتب تحریف شده عهد عتیق که مورد پذیرش مسیحیان و یهودیان است، دیده می شود) در اسلام خداوند انسان را دعوت می کند تا تمامی کمالات خود را در سایه خردورزی و اطاعت او رشد دهد. در قرآن کریم پیوسته انسانها به تعقل دعوت شده اند[7].  خردورزی باعث می شود انسان از دام خرافات، غفلتها، رضایت به دنیای کم ارزش، تقلید کورکورانه از افراد بشر، اطاعت از حکومتهای طاغوتی و .... رها شود. آنگاه با قرار دادن خود در معرض تعالیم الهی و بندگی و اطاعت خالقی که تمامی استعدادهای او و مفاسد و مصالح کمال او را می شناسد، به سرعت در جهت رسیدن به کمال همه جانبه حرکت کند. علاوه بر این خداوند علاوه بر انسان، خالق تمامی هستی است و از زوایای پنهان هستی ای که خود آفریده است آگاهتر است. او هستی را مسخّر بنده خویش می گرداند تا او را در راه رسیدن به کمال یاری دهد. خداوند در آیه 13 سوره فاطر بعد از بیان تسخیر هستی برای بنده اش، اینگونه استدلال می کند که « اين است خدا پروردگار شما؛ فرمانروايى از آنِ اوست. و كسانى را كه بجز او مى‏خوانيد، مالك پوست هسته خرمايى [هم‏] نيستند» همینطور در آیه 37 سوره حج می فرماید «اين گونه [خداوند] آنها را براى شما رام كرد، تا خدا را به پاس آنكه شما را هدايت نموده به بزرگى ياد كنيد» و در آیه 12 سوره نحل، هدف از بیان نظام تسخیری را برانگیختن خرد انسانها عنوان می کند.

2-4- نتیجه:

با توجه به مقدمات، انسان برای رشد استعدادهای نهفته خویش، ناچار به زندگی اجتماعی است و زندگی اجتماعی تنها در سایه قانونگذاری و اجرای آن به انضباط می رسد و پذیرش قانون مستلزم محدودیت آزادی است. بنابراین باید آزادی با قانون محدود شود. چه قانون الهی باشد و چه بشری. از آنجا که قانون الهی دربردارنده سعادت کامل بشر است و تمامی مصالح و مفاسد مربوط به رشد استعدادهای او در آن نهفته است و همگامی هستی با رشد انسان تنها در سایه بندگی خداوند، امکان پذیر است، و از آنجا که قوانین بشری به علت محدودیت آگاهی و وجود نفع و ضرری که متوجه فرد قانون گذار است، قوانین کاملی نیستند، پس ضروری است که انسان تابع و مطیع قوانین الهی باشد. از این رو آزادی واقعی و امکان رشد تمامی استعدادهای بشر به صورت متوازن، تنها در سایه دین سالاری قابل تحقق است.

 

3- بندگی خدا و بندگی طاغوت:

با توجه به مطالبی که گفته شد، به این نتیجه رسیدیم که بشر هرگز نمی تواند یک آزادی مطلق را تجربه کند. در این قسمت، قصد داریم پا را فراتر نهاده و نشان دهیم، بشر همواره بنده است. ممکن است این سخن در ابتدا بسیار ناخوشایند باشد و مخالفت تعداد کثیری از خوانندگان این مقاله را برانگیزد. اما در ادامه متوجه خواهید شد که این سخن حقیقتی محض است و آنچه ما را از این واقعیت دور نگه داشته است، تنها غفلت خودمان و تبلیغات منادیان دروغین آزادیست.

3-1- نظر اسلام:

قبل از هرچیز نظر اسلام را در این باره جویا می شویم. در قرآن کریم انسانها به دو دسته تقسیم می شوند. مومنان و کافران. حتی اهل کتاب نیز به این دو دسته تقسیم می شوند. «الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتاب‏»[8] «إِنَّ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ لَمَنْ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْهِم‏»[9] و خداوند در سوره بقره بیان می کند که کسانی که مومنان بنده خدا هستند و کافران بنده طاغوت[10] و جز این چیزی نیست. یعنی انسان یا بنده خداست و یا بنده طاغوت. در جای دیگر می فرماید هدف بعثت پیامبران این بوده است که خدا را بندگی کنند و از بندگی طاغوت دوری جویند.[11] یعنی این دو مستلزم یکدیگر است. در سوره نساء خداوند می فرماید کسانی از اهل کتاب که به طاغوت ایمان دارند و بنده آن شده اند، می گویند کافران از مومنان به خدا هدایت یافته ترند.[12] قرآن حتی گامی جلوتر رفته است و می فرماید مومنان در راه بندگی خدا جهاد و مبارزه می کنند و کافران در راه بندگی طاغوت مبارزه می کنند.[13] حتی خداوند می فرماید ای پیامبر! کسانی که خود را از طاغوت دور نگه می دارند که مبادا بندگی آن را بکنند، بشارت بده.[14] یعنی خداوند به بندگان توصیه میکند که حتی خود را نزدیک به طاغوت نیز نکنند. زیرا ممکن است به تدریج تحت اطاعت و بندگی طاغوت درآیند. همانطور که نشان داده شد، این اصل که انسانها یا بنده خدا هستند و یا بنده طاغوت در قرآن پذیرفته شده است. در روایات ائمه نیز این امر به وضوح دیده می شود. ائمه رجوع به قاضیان حکومتهای غیرالهی را رجوع به طاغوت معرفی می کنند و مردم را از اینکار نهی می کنند و کسانی که این دستور را نادیده بگیرند به مثابه منکرین امامت آنها تلقی شده اند.[15]

3-2- نظر اندیشمندان غربی:

گرچه حاکمان غربی و طرفداران نظامهای دموکراسی غربی ادعا می کنند حکومت غرب، حکومت مردم است و مردم در این حکومتها آزاد هستند و رای آنهاست که تعیین کننده حکومت هاست، اما واقعیتهایی در پس این شعارهای تبلیغاتی نهفته است که جمله «انسانها همیشه بنده اند، یا بنده خدا و یا بنده طاغوت» را تایید می کند.

روسو در اين زمينه سخن پر معنايى دارد كه مبيّن ماهيّت دمكراسى است. وى مى‏گويد:

مردم انگلستان فكر مى‏كنند كه آزادند، آن‏ها سخت در اشتباه‏اند؛ زيرا آزادى آن‏ها فقط محدود به زمان انتخاب اعضاى پارلمان مى‏شود. وقتى آن‏ها انتخاب شوند مردم ديگر بنده‏اى بيش نيستند[16]

اشپلنگر دراين‏باره مى‏نويسد:

در ظاهر، اختلاف بسيارى بين دمكراسى پارلمانى مغرب زمين و دمكراسى قديمى مصر، چين و اعراب مشاهده مى‏شود؛ ولى در حقيقت در عصر كنونى نيز ملت در دست نفوس مقتدر آلتى بيش نيست. همان طور كه در تمدنهاى قديمى ملّت به صورت بندگان مطيع و فرمانبردارى آماده مشايعت بود، در اين عصر نيز به صورت انتخاب‏كنندگان حاضر و آماده است تا از اراده‏هاى نيرومند پيروى كند.[17]

 او معتقد است:

شهروندان معمولى فاقد درايت لازم براى تصميم‏گيرى و مشاركت واقعى‏اند و آنچه ما در تحليل فرايندهاى سياسى با آن روبه‏رو هستيم، بيشتر يك اراده ساختگى است تا يك اراده اصيل؛ اين واقعيتى است كه با اراده عمومى آموزه كلاسيك وفق دارد. اراده مردم ثمره فرايند سياسى است و نه محرك آن‏.[18]

رنه گنون معتقد بود كه در دمكراسى‏هاى معاصر، شعار حاكميت مردم بر سرنوشت خويش فريبى بيش نيست، گرچه در راستاى اين پندارى و توهّم، ارائه رأى و انتخابات عمومى خلق شده است. وى حاكميت را از آن اقلّيتى مى‏دانست كه قادر است در پرتو تبليغات، عقايد و افكار ديگران را در جهت خواست و منافع خود دگرگون سازد.[19]

از ديد برخى ديگر از منتقدان دمكراسى، نمايندگى توهّمى بيش نيست. هيچ وقت انتخاب‏كنندگان نماينده واقعى رأى‏دهندگان نيستند و پيوندى بين آن دو وجود ندارد. از نظر حقوقى نيز رأى‏دهنده صاحب هيچ اختيارى نيست كه بخواهد به كسى منتقل كند. به همين ترتيب، مجلس نيز نمى‏تواند نماينده ملّت تلقى شود. بين دو طرف قراردادى بسته نشده تا صحبت از قرارداد اجتماعى به ميان آيد و اصال نمايندگى در خدمت حكومت‏گران است، تا سلطه خود را مشروعيت بخشند.

 

3-3- نتیجه:

پس حقیقت این است که برای تحقق آزادی واقعی باید از بندگی طاغوت و حکومتهای غیر الهی که در یک کلام می توان آنها را حکومتهای مستکبر نامید، رها شد و خود را مطیع حکومت الهی- اسلامی ساخت. زیرا هرگز آزادی به معنای مطلق آن برای بشر قابل تصور نیست و همواره انسان بنده است. یکی از مهمترین اهداف پیامبران نیز همین نفی حکومت مستکبران و تحقق آزادی حقیقی بوده است.

 

منابع:

تحقیق پیرامون ولایت فقیه، آزادی و دین سالاری، ولایت فقیه سایه ولایت عظمی، مردم سالاری دینی و نظریه ولایت فقیه


 

[1]   اصول كافى 13، باب عقل، حديث شماره 11.

[2]   مريم/ 93.

[3]   اعراف/ 157.

[4]  شورى/ 15.

[5]  مائده/ 8.

[6]  انشقاق/6.

[7]  23 مرتبه در قرآن تنها عبارات «لعلّکم تعقلون» و «افلاتعقلون» بکار رفته است و تعقل به صورت عام، 49 مرتبه آورده شده است.

[8]  بقره/105 و حشر/2،11 و بینه/6.

[9]  آل عمران/ 199.

[10]  بقره/257.

[11]  نحل/36.

[12]  نساء/51.

[13]  نساء/76.

[14]  زمر/17.

[15]   وسائل الشيعه، ج 27، ص 136- 137، باب 11 از ابواب صفات قاضى، ح 1‏، وسائل الشيعه، ج 27، ص 139، باب 11 از ابواب صفات قاضى، ح 6

[16]  احمد نقيب‏زاده، سياست و حكومت در اروپا، تهران، سمت، 1373، ص 70.

[17]  اسوالد اشپلنگر، فلسفه سياست، ص 83.

[18]  اسوالد اشپلنگر، فلسفه سياست، ص 83.

[19]  رنه گنون، بحران دنياى متجدد، ترجمه ضياء الدين دهشيرى، تهران، امير كبير، 1372، ص 115