حکومتهای دموکراسی و نقد آن


 
 

تاریخچة دموکراسی و تعاریف آن

واژة دموکراسی (Democracy) ترکیبی است از دو واژة Demos به مفهوم تودة مردم و Keratos که به معنای قانون، اقتدار و حکومت است. این واژه اولین بار در یونان باستان و در شهر آتن توسط کلیستن به کار رفت (510 ه‍ . ق.). او پس از خاتمه دادن به حکومت هیپارک و برادرش هیپارس با انجام اصلاحاتی در قانون، حکومت را به دست روستاییان و فقیران (Demos) سپرد. در این نوع دموکراسی (مستقیم) همة مردم (به جز زنان و بردگان) شخصاً در وضع قوانین شرکت می کردند و به نوبت و با قرعه عهده دار سمتهای اجرایی می شدند، اما در این عهد اندیشمندان و فرهیختگان، دموکراسی را عقلانی و انسانی نمی پنداشتند. سقراط بر این باور بود که دموکراسی به بهانة معرفت، قدرت را در اختیار گرفته و با عوام فریبی نقض غرض می کند. ارسطو از دموکراسی به مثابة شکل فاسد حکومت انبوه مردم یاد می کند که به رغم مقبولیت، از فضیلت و بهروزی دور می شود و افلاطون نیز آن را مبتنی بر هوی و هوس می داند و از آن بیمناک است. لذا متفکران، قرنها دموکراسی را «غوغا سالاری» می پنداشتند و در فلسفة سیاسی هم دموکراسی ناب را حکومتِ مردم نادان و طرفدار بی ثباتی، استبداد و مردم فریبی می شمردند.

اما دموکراسی با انقلاب فرانسه و از قرن نوزدهم به بعد در اروپا نهادینه شد. همگان انقلاب فرانسه را خاستگاه دموکراسی می دانند که شعارهای اصلی آن «آزادی، برابری و برادری» بود. خاستگاه دوم دموکراسی نوین، ایالات متحدة امریکا و انقلاب آن بود که شعار معروف «حکومت مردم به وسیلة مردم و برای مردمِ» آبراهام لینکلن ریشه در آن دارد و سه مفهوم حاکمیت و فرا دستی مردم، ضرورت رضایت از (مشروعیت) حکومت و اعمال آن به دست مردم، حاکی از مشارکت آنان و در عین حال تأمین رفاه و سعادت مردم توسط حکومت، در آن مستتر است. ژان ژاک روسو نظریه پرداز شهیر دموکراسی می گوید:

در دموکراسی توده ای ارادة عمومی کاملاً متجلی می شود و اطاعت از ارادة عمومی به معنی اطاعت از ارادة خدا است. از دید روسو این ارادة عمومی قابل توکیل نیست و مظهر منافع عمومی است. منتسکیو در کتاب روح القوانین در باب دموکراسی و مفهوم آن می گوید:

هنگامی که در جمهوریت، ملت زمام امور را به دست می گیرند، این طرز حکومت دموکراسی است. در دموکراسی ملت از یک لحاظ فرمانروا و از لحاظ دیگر فرمانبردار است. ملت نمی تواند فرمانروا باشد مگر به وسیلة آرای خود که عبارت از ارادة او می باشد. پس ارادة ملت خود ملت است.

رأی گیری عمومی که مظهر دموکراسی عملی و تجربی می باشد، فقط بعد از جنگ جهانی دوم در فرانسه، امریکا و انگلستان باب شده است. «فارغ التحصیلان دانشگاه در انگلستان تا سال 1948یک رأی اضافی داشتند، در فرانسه زنان فقط پس از 1945 حق رأی یافتند، سیاهان در امریکا فقط پس از 1968 (سال اجرای قانون حقوق بشر) از حق دادن رأی برخوردار شدند»  در عین حال در همین زمان اندک، دموکراسی مفهومی به مراتب گسترده تر یافته است.

دموکراسی معاصر، دموکراسی غیر مستقیم نامیده می شود زیرا متکی بر نمایندگانی است که برای مدت معینی از سوی ملت به منظور انجام وظایفی از قبیل قانونگذاری، نظارت بر اعمال دولت و نحوة صرف بودجه و ... انتخاب می شوند. در فرآیند عمل، به رغم اینکه مردم هنوز هم عنصر اصلی به شمار می آیند اما نقش آنان به نحو چشمگیری به گروهها و احزاب واگذار شده است. مشخصة اصلی امروزی دموکراسی، اعلان تبعیت اقلیت از اکثریت و به رسمیت شناختن آزادیها و حقوق برابر افراد و اتباع است.

 

بنیانهای فکری دموکراسی:

نظريّه دموكراسى يا مردم‏سالارى در غرب كه به نحو مطلق حاكميّت و قدرت را متعلّق به مردم دانسته، فردفرد آنان را سهيم در حاكميّت مى‏داند، ‏مولود منطقى تفكّر اومانيستى حاكم در مغرب زمين است كه در آن انسان، اساس و محور جهان مى‏باشد و هيچ قدرت برترى وجود ندارد كه براى او ‏تعيين تكليف كرده، بايد و نبايدى صادر كند و يا نحوه تنظيم زندگى را براى او مشخّص نمايد.‏

در اين فضاى فكرى، مشروعيّت هر اقتدار و سيطره‏اى دائر مدار اجازه آحاد جامعه است؛ چنان‏كه محدوده و ميزان سيطره نيز تابع حدود رضايتى است ‏كه آنان اعلام مى‏كنند.مضاف بر اين، قوانين و نحوه اعمال قدرت نيز، بايد براساس خواست مردم تعيين شود.‏

جان لاك در اين مورد مى‏نويسد:

آزادى انسان در اجتماع آن است كه در زير لواى هيچ قدرت قانون‏گذارى نباشد؛ مگر آن [قدرتى‏] كه خود با ايجاد دولت، به رضا و رغبت برپا كرده است و ديگر هيچ اراده و حكمى بر او فرمان ندهد؛ مگر آن‏چه هيئت قانون‏گذار كشور بنا بر وكالتى كه از جانب او دارد، تصويب كرده باشد[1]. در اين ايدئولوژى تقيّد به هر چيزى‏ به غير از دل‏بستن به منافع و پى‏گيرى منافع مادّى خود، به خرافه و بى‏خردى تفسير شد.[2] نه تنها حكومت، مشروعيّت واقعى خود را مديون مردم مى‏داند، بلكه در دوام و بقا نيز بايد به طور مرتب از مردم كسب مشروعيّت كند، و به همين دليل مشروع بودنش نوسان مى‏يابد. بدين ترتيب، هيچ فرد لايقى، حقّانيّتى در سرپرستى جامعه ندارد؛ مگر اين‏كه مردم مستقيم يا غير مستقيم او را پذيرفته باشند و بعد از پذيرش مردم، وى بايد تنها به منافع مردم بينديشد؛ چرا كه او وكيل و كارگزار مردم است.

بنیاد دیگر دموکراسی، تفکر نسبی گرایی است. در این تفکر هیچ اصل ثابتی وجود حقیقی ندارد تا بتوان بر اساس آن قانون تدوین کرد و حکومت کرد. بلکه همه چیز تابع خواست و اراده مردم است. بنابراین دموکراسی از اساس با دین در تضاد است. زیرا دینداری به معنای پذیرش یک سری اصول ثابت و حقیقی در زندگی است.

 

انواع دموکراسی:

نوع  دموکراسي وابسته به هدف اصلي آن است.اين  که حکومت چگونه هدفي را دنبال مي کند، نوعيت دموکراسي را مشخص مي سازد. مثلابر حسب اين که آيا اساس دموکراسي حکومت اکثريت است يا حکومت قانون، شکل دموکراسي فرق مي کند.

همچنان بر اساس اين که مردم مستقيماً و یا به گونه غير مستقيم  درحکومت و سياست مشارکت دارند ، بحث دموکراسي هاي  مستقيم و دموکراسي هاي مبتني بر نمايندگي را به ميان مي آورد. به همين گونه بر اساس اين که آيا دموکراسي به برابري سياسي افراد تاکيد مي کند و يا به برابري اقتصادي مردم  ، دموکراسي ليبرال و دموکراسي اجتماعی از هم متمايز مي گردند. در زیر به دو نوع اصلی دموکراسی یعنی مستقیم و غیر مستقیم می پردازیم.

 

1- دموکراسي مستقيم

 

دموکراسي مستقيم يعني حکومت مستقيم مردم . اين دموکراسي در مقابل دموکراسي نماينده گان مردم قرار دارد. برخي دموکراسي مستقيم را دموکراسي به معناي حقيقي کلمه دانسته  و دموکراسي غير مستقيم يا دموکراسي نمايندگي را دموکراسي ضعيف يا دموکراسي حد اقل مي دانند. بسياري  از صاحب نظران معاصر دموکراسي مستقيم را موجب مردم فريبي و حکومت افراد نا اهل مي دانند. بعضي از انديشمندان ديگر تنها دموکراسي مستقيم را مانع ظهور حکومت جبارانه  و استبدادي مي دانند.

در دموکراسی مستقیم آتن تنها شهروندان يعني مردان آزاده يي که تبار آتني داشتند ، مي توانستند  در جلسات اشتراک کنند. آنهايک پنجم کل جمعيت شهررا تشکيل مي دادند. زنان  و برده گان از شمار شهروندان خارج بودند و نمي تواستند که در جلسات اشتراک کنند.

کانت يکي از مخالفان جدي دموکراسي مستقيم است. به نظر او تکيه بر اراده عمومي بدون پذيرش تفکيک نيرو هاي  سه گانه و تضمين آزادي مخالفان  دولت و اقليتها ، چيزي جز خودکامه گي نيست. هر چند نام دموکراسي بر آن نهاده شود . 

 

2- دموکراسي نماينده  گي يا دموکراسي غير مستقيم 

دموکراسي  نماينده گان را مي توان  حکومت نماينده گان مردم يا  حکومت تعدادي از گروه هاي برگزيده دانست. در اين صورت مردم داراي حاکميت  غير مستقيم هستند و تنها برکار نماينده گان خود نظارت مي کنند. بسياري از انديشمندان سده هيجدهم بر آن اند که دموکراسي مستقيم تنها در شهر هاي کم جمعيت و کوچک مي تواند قابل تطبيق باشد. از اين رو مردم  درانتخابات  شرکت مي کنند  راي و اراده خود را به نماينده ء خود مي دهند و او را بر ميگزینند. پارلمانها در بهترين شکل آن ممثل اراده مردم مي باشند  نه خود مردم. در موکراسي نماينده گي احزاب نقش عمده و حياتي دارند زيرا اداره مردم را  سازمان ميدهند و در ميان حکومت و  مردم بصورت پل ارتباطي عمل ميکنند.

کانت بر دموکراسي نمايندگي نام «  نظام جمهوري» مي گذارد. در نظام جمهوري بايد نماينده گان مردم  در کار قانون گذاري مفهوم نمايندگي را به عينيت در آورند و در وظايف نيروهاي اجرايي و قضايي دخالت نکنند. 

 

نقد دموكراسي

  1. بنیان دموکراسی بر این است که انسان حق حاکمیت بر انسان را دارد. اما خود این گزاره باید اثبات شود و به طور پیش فرض پذیرفته نیست. در اسلام تنها خداست که حق حاکمیت بر انسان را دارد و انسانی که از جانب خدا مأذون نباشد، نمی تواند بر انسان دیگری حکومت کند. چون انسان حق حاکمیت ندارد، منتخب او نیز در دموکراسی مستقیم، حق حاکمیت ندارد. زیرا وقتی کسی خودش حقی را ندارد، نمی تواند آن را به دیگری توکیل کند.
  2. نسبی گرایی که یکی از بنیادهای دموکراسی است، به هیچ وجه نمی تواند در حکومتی تحقق یابد. هر جامعه ای ناچار از پذیرش چارچوبهای کلّی است تا براساس آن وحدت لازم برای جامعه را تامین کند.
  3. دموکراسی به هیچ عنوان نماینده اراده عمومی جامعه نیست. زیرا در دموکراسی مستقیم، همه افراد جامعه صلاحیت دخالت در امور را به جهت عدم تخصص در آنها ندارند و در دموکراسی غیر مستقیم، معمولا نمایندگان، نماینده حزب هستند و نه نماینده مردم. حزب نیز غالبا به کمک تبلیغات و خرج ثروت سرمایه داران خود را به مردم معرفی می کند. بنابراین متکی به خواست سرمایه داران است. در نهایت، دموکراسی غیرمستقیم در واقع حکومت اراده سرمایه داران است.
  4. در دموکراسی، هیچ ثباتی در حکومت نمی تواند وجود داشته باشد. حتی اگر بگوییم هر سال رای گیری کنیم، ممکن است در خلال یک سال، نظر و ایده رای دهندگان تغییر کند. اگر قرار باشد هربار که نظرات تغییر کرد، حکومت فورا عوض شود، به معنای بی ثباتی محض حکومت خواهد بود. این مساله با فلسفه و ضرورت حکومت در تضاد است.
  5. در دموکراسی های غربی حتی حکومت اکثریت نیز تحقق نمی یابد. در این نوع حکومت، حتی اگر 50 درصد مردم در انتخابات شرکت کنند و تنها 50 درصد رای دهندگان+1 به موضوع یا فردی رای دهند، آن موضوع یا فرد رسمیت می یابد. با اینکه تنها منعکس کننده اراده 25% مردم است. یعنی دموکراسی نیز به معنایی دیگر، نوعی حکومت اقلیت است.
  6. نام گذاردن دموکراسی به عنوان حکومت مردم، فریبی بیش نیست. پوپر می گوید «دموکراسی هیچ گاه حکومت مردم نبوده است و چنین نیز نباید باشد». روسو در این باره می گوید «آزادى آن‏ها(مردم) فقط محدود به زمان انتخاب اعضاى پارلمان مى‏شود. وقتى آن‏ها انتخاب شوند مردم ديگر بنده‏اى بيش نيستند»[3] اساساً اینکه همان مردمی که فرمانروا هستند، فرمانبردار هم باشند، محال عملی است. اشپلنگر دراين‏باره مى‏نويسد«در ظاهر، اختلاف بسيارى بين دمكراسى پارلمانى مغرب زمين و دمكراسى قديمى مصر، چين و اعراب مشاهده مى‏شود؛ ولى در حقيقت در عصر كنونى نيز ملت در دست نفوس مقتدر آلتى بيش نيست. همان طور كه در تمدنهاى قديمى ملّت به صورت بندگان مطيع و فرمانبردارى آماده مشايعت بود، در اين عصر نيز به صورت انتخاب‏كنندگان حاضر و آماده است تا از اراده‏هاى نيرومند پيروى كند»[4] رنه گنون نیز معتقد بود كه در دمكراسى‏هاى معاصر، شعار حاكميت مردم بر سرنوشت خويش فريبى بيش نيست، گرچه در راستاى اين پندارى و توهّم، ارائه رأى و انتخابات عمومى خلق شده است. وى حاكميت را از آن اقلّيتى مى‏دانست كه قادر است در پرتو تبليغات، عقايد و افكار ديگران را در جهت خواست و منافع خود دگرگون سازد.[5]
  7. اینکه احزاب نماینده اراده توده مردم هستند، یکی از ادعاهای طرفداران دموکراسی غیرمستقیم نوین است. اشپلنگر در این باره می گوید«اینکه ادعا می شود مرامنامه تمام احزاب بر اساس منافع ملی و خواست توده مردم است،صرفا حیله ای برای جلب توده مردم است و هیچگاه به اجرا در نمی آید» میخلز نیز می گوید «تصمیم گیری در حزب تنها توسط رهبران حزب صورت می گیرد و سطوح پایین حزب در آن نقشی ندارند»
  8. با توجه به اینکه دموکراسی در بهترین حالت، حکومت اکثریت بر اقلیت است، باید پرسید برچه اساس عقلی و منطقی اکثریت حق دارد برای اقلیت تصمیم بگیرد و بر او حکومت کند. غالب طرفداران دموکراسی در پاسخ گفته اند. ما دموکراسی را می پذیریم تا هرج و مرج را نپذیریم و از آنجا که دموکراسی بهتر از سایر حکومتها و نه حکومت ایده آل است، ناگزیر از پذیرش آن هستیم. این در حالیست که با پذیرش حکومت الهی غرب می تواند خود را از این بن بست خود ساخته خارج کند.
  9. حکومت به این دلیل ضرورت دارد که بتواند جلوی تنازعات را بگیرد و حقوق مردم ضایع نگردد. اما در عمل دموکراسی نمی تواند این هدف اولیه حکومت را تامین کند. زیرا هیچ شرط اخلاقی برای حاکمان یا به عبارتی نمایندگان مردم قرار داده نمی شود. بنابراین هیچ تضمینی نیست که این نمایندگان، به خاطر منفعت طلبی برای خود یا حزب خود، به حقوق مردم دیگر تجاوز کنند و آزادی آنها را سلب نمایند. برای مثال در فرانسه که ادعای حکومت آزاد را دارد، به دلیل تمایلات لائیک حزب حاکم، مردم حتی در پوشش خود نیز آزاد نیستند و یک دختر مسلمان نمی تواند با روسری در مدرسه یا دانشگاه یا محافل دولتی حضور یابد.

 

نتیجه گیری:

دموکراسی گرچه به عنوان یک ابزار برای تقسیم کار و اداره جامعه قابل قبول است، اما هرگز نمی تواند یک روش حکومتی بی عیب و نقص و حتی یک ناگزیری عقلانی باشد. نقدهای جدّی ای که به بنیانهای فلسفی دموکراسی و روشهای تحقق آن وارد است، روشن می سازد که این روش به هیچ عنوان نمی تواند حتی تامین کننده اراده عمومی جامعه باشد. چه رسد به آنکه تامین کننده سعادت فردی و اجتماعی اعضای آن گردد. تنها کسی میتواند بر بشر حکومت کند که حق مطلق و غیرنسبی برای حاکمیت داشته باشد و این فرد تنها خداوند خالق و مالک بشر است.

 

منابع:

نظام سیاسی در اسلام، علی اصغر نصرتی، نشر هاجر

حاکمیت در اسلام یا ولایت فقیه، سید محمد مهدی موسوی خلخالی، جامعه مدرسین حوزه علمیه قم

مقارنه مشروعیت حاکمیت در حکومت علوی و حکومتهای غیر دینی، محمدرضا کریمی والا

سلسله مباحث اسلام، سیاست و حکومت، آیت الله مصباح یزدی

مردم سالاری دینی و نظریه ولایت فقیه، آیت الله مصباح یزدی

اسلام و دموکراسی، نصرالله سخاوتی، مرکز مطالعات و پژوهشهای فرهنگی حوزه علمیه قم

نظریه سیاسی اسلام، آیت الله مصباح یزدی


 

[1] جان لاك، رساله دوم درباره حكومت، ص 159

[2]  جان هرمن راندال، سير تكامل عقل نوين، ترجمه ابو القاسم پاينده، ص 70

[3]  احمد نقيب‏زاده، سياست و حكومت در اروپا، تهران، سمت، 1373، ص 70.

[4]  اسوالد اشپلنگر، فلسفه سياست، ص 83.

[5]  رنه گنون، بحران دنياى متجدد، ترجمه ضياء الدين دهشيرى، تهران، امير كبير، 1372، ص 115